درتاریکی پارت{32}
جین و جونگ کوک راه افتادن و رفتن جنگل و همه جارو دنبالش گشتن
جین:هوففف کجاست این دخترپیداش نکردی کوک؟
کوک:...(سکوت)
جین:جونگکوک؟
جین به پشتش برمیگرده و جونگکوک رو درحال خوردن خون یه خرگوش میبینه
جین:یااا جونگکوک ما نیومدیم اینجا تو غذا بخوری هاااا
کوک:چیه میخوای بجاش تورو بخورم؟
جین:چی؟نع فقط...هیچی بیا بریم خونشون شاید سالم رسیده
کوک:اره بیا بریم
.
۱۰دقیقه بعد
.
مینسو ویو
.
داشتم با پدربزرگ حرف میزدم که یهو زنگ در زده شد فکر کنم بابا باشه
منو و پدربزرگ از اتاق بیرون اومدیم که یهو...
اوه خدای من جین و جونگکوک اینجا چیکار میکنن؟
مم:اوه جونگکوک خودتی؟بیاین تو
کوک:ممنون خانم لی
مم:و تو هم باید سوکجین باشی درسته؟
جین:بله خودمم
مم:شماها چقدر بزرگ شدین
کوک:ممنون لطف دارین
مم:با مینسوکار دارین نه؟
جین:بله
مم:اون طبقه بالاست پیش پدربزرگش
کوک:ممنون
جین:هوففف کجاست این دخترپیداش نکردی کوک؟
کوک:...(سکوت)
جین:جونگکوک؟
جین به پشتش برمیگرده و جونگکوک رو درحال خوردن خون یه خرگوش میبینه
جین:یااا جونگکوک ما نیومدیم اینجا تو غذا بخوری هاااا
کوک:چیه میخوای بجاش تورو بخورم؟
جین:چی؟نع فقط...هیچی بیا بریم خونشون شاید سالم رسیده
کوک:اره بیا بریم
.
۱۰دقیقه بعد
.
مینسو ویو
.
داشتم با پدربزرگ حرف میزدم که یهو زنگ در زده شد فکر کنم بابا باشه
منو و پدربزرگ از اتاق بیرون اومدیم که یهو...
اوه خدای من جین و جونگکوک اینجا چیکار میکنن؟
مم:اوه جونگکوک خودتی؟بیاین تو
کوک:ممنون خانم لی
مم:و تو هم باید سوکجین باشی درسته؟
جین:بله خودمم
مم:شماها چقدر بزرگ شدین
کوک:ممنون لطف دارین
مم:با مینسوکار دارین نه؟
جین:بله
مم:اون طبقه بالاست پیش پدربزرگش
کوک:ممنون
۱۰.۰k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.